یادم نمی رود!

  • ۱۹:۰۱

من یادم نمی­رود! یک خانمی در یکی از این کوچه گردی­ های ما، که زمستان هم بود، سرد بود، این را یادم نمی­رود! یک پیرزنی خودش را به ما رساند گفت آقا آقا! یک دقیقه بایست بایست. ایستادم و خانه رفت و آمد دیدیم یک چراغ علاءالدین، آورد. آورد گفت این را ببر به رزمنده­ ها بده. دست زدم دستم سوخت! گفتم مادر الان این را از خانه آوردی؟ گفت خانه من گرم است، آنجا سرد است، برای رزمنده­ ها ببر.  چراغ روشن خانه ­اش را فوت کرد و به من داد.

پ.ن:

(انتشار مجدد به بهانه...)

یکی اینکه آدرس قبلی بلاگم رو چک کردم دیدم یه مجاهد خستگی ناپذیری که وبلاگ های مرده رو زنده می‌کنه اونو زنده کرده و سه تا مطلبش رو برگردونده
یکی همین مطلب بود که آخرش رو دیگه منتشر نمی کنم میذارم همونجا یادگاری بمونه

دومی هم اینکه همدلی که مردم توی ایام کرونا داشتن مجدد به من ثابت کرد که مردم نه همون مردم بلکه بهتر از اون دوره هستن و تلخ‌نوشته بعد از اون متن رو دیگه منتشر نکردم

سومی هم این بود که بنده خدایی وام گرفت که پول اون رو کمک به مردم بی بضاعت کنه. کسایی که به دلیل کرونا دچار بحران شده بودن و جهت یادآوری خواستم در بخش منتشر شده های بلاگم باشه.

شلخته دعا کنید

  • ۰۶:۳۱

سلام

الان که بیش از نیمی از ماه رمضان گذشته احتمالا بسیاری‌تون کم کم توی ذهن‌تون یه لیست شکل گرفته

یه لیست از کارهایی که نباید می‌کردید و می‌خواهید با خدا درباره‌اش قرار و مدار بگذارید

یه لیست از کارهایی که دوست دارید به بهترین شکل انجام بشه و خودتون رو آماده می‌کنید تا در قالب دعا اون‌ها رو هم به سرنوشت‌تون اضافه کنید

خیلی‌هاتون هم احتمالا توی سحرها و افطارهای گذشته بارشون رو بسته‌ان
این لابه‌لا

فارغ از تمام برنامه‌ریزی‌ها

خیلی اتفاقی دیگرانی مثل ما که نمی‌شناسید

در و همسایه‌ای که توی لیست‌تون نبود رو هم دعا کنید.

شلخته دعا کنید تا پَرِ یکی از این دعاها به ما هم بگیره

شلخته دعا کنید تا چیزی هم نصیب گوشه‌نشینان بشه

خصوصاً در شب‌های قدر

 

گمگشته ی دیار محبت کجا رود

  • ۱۵:۰۲

آهسته قدم بزن خدا می داند

جامانـده دلی به زیر پایت زائــر

خدا به خیر کند کوفه! چکمه پوشیده

  • ۰۱:۵۷

گاهی فکر می‌کنم شاید مسلم بود که باعث شد هزاره‌ای بگذرد و هنوز زمین در اغما به سر ببرد

و اهل آن بگویند طبیب دوار بطبه سخن از گذشته‌هاست و در عصر ما جایی ندارد

وقتی کسی که همه قلبت عاشق اوست در آخرین نجوایش بخواند

اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

 و گمان کنی که ذره‌ای از حس شرمش کوه‌ها را آب می‌کند

شاید حق داشته باشی که نخواهی مسلمی دیگر، چنین زخمی بردارد

 

پ ن:

یک‌بار دیگر بیا و بگو فلیرحل معنا...

 

 

 

موقع غرق شدن احساساتی نشید

  • ۰۱:۳۸

بارها شده بود که رفقا بهم می‌گفتن پسر تو خیلی دیوونه‌ای اما موضوعی که درباره‌اش حرف می‌زدیم برای من حساسیتی نداشت اما جدیداً داره اتفاقاتی می افته که خودم هم توی آینه به شخص روبرو میگم

پسر تو خیلی دیوونه‌ای

نمونه‌اش هم تیتر بالا وسط غرق شدن زمانی که نفس هم تمام شده بود و فقط یه صفحه روشن که آن هم به سمت تاریکی می‌رفت، یه لحظه با خودم گفتم چه حس قشنگی وبه جای گرفتن دست نجات غریق مبهوت اون حس شدم. خیلی لذت بخش بود

یا همین دیروز وقتی کنار دیگ کله پا شدم و قابلمه چپ شد به جای اینکه خودم رو از گاز دور کنم دست بردم قابلمه رو بگیرم غذای ۴۰ تا یتیم آل محمد(ص) نزیره گرسنه بمونن

دستم نرسید اما خدا قابلمه رو نگه داشت

بعد از کشیدن یه نفس راحت خطاب با صاحب درد در کمر و دست و بال! گفتم پسر تو خیلی دیوونه‌ای

این اتفاق زمانی هم که با موتور توی اتوبان غلت می‌زدم اما نگذاشتم نون شام همون ایتام سابق به زمین بخوره هم اتفاق افتاد. 

مدتیه می‌خوام دیوونه نباشم اما یکی درون خودم در اوج حوادث کار خودشو می‌کنه

دعا کنید آدم بشه

ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت

  • ۰۰:۱۸

ما داغدار بوسه وصلیم...

گر عقل پشت حرف دل، اما نمی‌گذاشت

تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت


از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست

می‌شد گذشت... وسوسه اما نمی‌گذاشت


این قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم

شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت


دنیا مرا فروخت ولی کاش دست‌کم

چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت


شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی

هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت


گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود

ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت


ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین

در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت


ما داغدار بوسه‌ی وصلیم چون دو شمع

ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت

پ‌ن:

حاج علی خوش لفظ حدود هشتصد نفر از رفقاش در جنگ شهید شدند که با ۹۵ نفر اونها عقد اخوت بسته بود

حاج علی چطور قلبش متلاشی نمیشه وقتی اقدام به بیان یا نوشتن خاطراتش میکنه

در حالی که بعضیا به خاطر رفاقت دورادور با شهید اگه بخوان ۵ صفحه از یه شهید بنویسن گریه های تا صبح و بی خواب های مدام دست از سرشون بر نمی داره و به مرز جنون می رسن

شاید خدا ظرفیت اونها رو دید و به عنوان بقیت الشهدا انتخابشون کرد

بازماندگان شهدا گاهی افسوس از نرفتنشون می خورن اما همیطوری که هستن در نگاه من سرشار از عظمت هستند 

با تموم خل بازی ها و دیوونه بازیاشون حتی :)

اتفاقات ساده

  • ۲۱:۳۸

برخی اتفاقات ساده آدم را عمری درگیر خود می کنند
مثلا یک نظر به چهره فردی، عشقی را بیدار می کند که تا ابد گریبان آدمی را می گیرد. عشقی که چون تیغی دو لبه گاهی سعید و گاهی ...
اصلا انتظار نداشتم جمله «چی میگی بچه؟!» برای من چنین نقشی ایفا کند. خیلی دوست داشتم ببینمش اما روزگار چنین نخواست تا یک سال بعد فهمیدم چرا یکدفعه عاشق او شدم.
سال 92 جمعی با تکاپوی بسیار خود را به سوریه رساندند. بعد از دربه‌دری‌های زیاد، موقع برگشت به ایران در فرودگاه دمشق، حیدر جلو رفت و خطاب به یکی از آنها گفت سرباز* تویی؟! پاسخ می‌شنود «چی میگی بچه؟!» میگه روزهای فتنه تو رو می‌دیدم که شلوار کردی پوشیده بودی و می‌زدی توی دل جمعیت.
من این جملات را حتی نشنیدم، فقط یکبار خواندم. اما مرغ دلم را هوایی کرد. الان که نگاه می‌کنم شاید دلیلش این باشه «فاجعل افئدة الناس تهوی الیهم» خدایا اونها رو عاشق‌شون قرار بده.
انگار دعای ابراهیم نه تنها برای ذریه‌اش بلکه برای اصحاب‌شان نیز مستجاب شد.
محمد جنتی با اسم مستعار حیدر دو سال پیش شهید شد. چند روز قبل از این نیز پیکرش به ایران بازگشت.
•    در اینجا سرباز اسم من نیست. به جای اسم واقعی فرد مورد خطاب، از این کلمه استفاده کردم.

تو چنین لپو چرایی؟

  • ۱۷:۳۳

اذان گفت. نمازخونه رو پیدا کردم. هنوز کسی نیومده بود به غیر از دو نفر که روبروی من به دیوار تکیه داده‌بودند.

یکی‌شون روحانی جوانی بود با ریش کم پشت و خرمایی. رفتم جلوش روی پنجه پا نشستم و پرسیدم حاج‌آقا ببخشید اگه شوخی دستی کنم ناراحت میشی؟ گفت چطور؟

لپ‌هاشو گرفتم کشیدم. آنقدر کیف داد که نگو. تا اون موقع لپ یه آخوند رو نکشیده بودم‌. اینقدر لپ‌های نازی داشت که نگو.

خلاصه رفیق شدیم و توی اون چند روزی که قم بودم مجبورم کرد سوره توبه حفظ کنم.

کی فکر می‌کرد کشیدن یه لپ سوره توبه، توبه‌اش باشه.


ازدواج در وقت اضافه!

  • ۱۵:۴۸

پنجم بلیت هواپیما گرفته بود که برگرده سر کار، به خاطر شرایط جوی لغو شد

بلیت اتوبوس گرفت اونم لغو شد

امروز اومد، بهش گفتم دیوونه آخه کی ۱۳ به در میاد سر کار 

اما جعبه شکلات و عطر خوش‌بویی که زده بود کنجکاوم کرد، خصوصا از این آدم بد سلیقه انتخاب این عطر بعید بود

گفتم ماجرا چیه

گفت این شیرینی عقده!

گفتم تا یه هفته پیش که خبری نبود

گفت بلیت که کنسل شد به مامانم گفتم میری خواستگاری؟

ده تا اسم آورد اما هیچ‌کدوم نمی‌خورد آخه توی فامیل ما آدم با حجاب زیاد نیست یه چادری فقط هست که همون رو گفتم و رفتیم و توی یه هفته تمام کارها انجام شد الانم اومدم

پ‌ن:

به این می‌گن ازدواج در وقت اضافه ساده‌تر و آسون‌تر از آنچه که می‌پنداشتید:)

راستی حرم امام امروز قشنگ‌تر از همیشه به نظر می‌اومد


دانی که دوای غم این عشق کهن چیست؟

  • ۰۰:۱۲

آن شب که ای مه من، دستم به دستت افتاد

انگشت کوچکت را، ای کاش می‌گرفتم

پ‌ن:

آیا کسی نائب‌الزیاره آرزومندان بارگاهش خواهد بود



همدلی از همزبانی بهتره

  • ۱۰:۱۴

از دیروز تا حاللا چند ساعت با هم خرف زدیم

نه من می فهمم اون چی میگه

نه اون متوجه میشه من چی میگم

اما خسته نشدیم و هنوز حرف می زنیم

مهم رفاقته

حتی اگه کشورهامون فرق کنه

مهربانم

  • ۲۳:۰۷

مهربانم 

عالم از توست

غریبانه چرا می گردی

پ.ن:

مدتیه وقتی با کسی موقع حرف زدن راحتم ازش می پرسم اگه الان ندایی آمد الا یا اهل العالم انا المهدی

خودتو چطور مکه می رسونی

با این فرض که رفتن به اونجا مثل سوریه باشه

سخت سخت سخت

همه یا منتظر بلیط هواپیما بودن یا خبری از گشوده شدن راه «طی الارض»

البته برخی هم تصمیم داشتن کوچه رو آذین ببندن و خوشحال باشن که بالاخره آن وعده حق فرا رسید

احساس می کنم دیگه بلد نیستم منطقی فکر کنم...


هدیه

  • ۱۵:۰۴

یک سال و نیم براش وقت گذاشتم

حدود ۵۰ صفحه شده بود و احساس رضایت می کردم

دخترم ترم دوی پزشکی درس می‌خونه وقتی از دانشگاه اومد جزوه رو بهش دادم و گفتم این هدیه من به توئه فکر می‌کردم خیلی غافلگیر بشه

بهش گفتم تمام قرآن رو با ترکیب تشابهات و مدخل‌ها و مراجعه به تفسیرهای مختلف تو ۵۰ صفحه خلاصه کردم که با خوندنش ماهیت کلی کتاب‌الله دستت بیاد و اگه دنبال موضوعی بودی راحت‌تر بهش دست پیدا کنی

خندید و تشکر کرد و روی من رو بوسید و گفت اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی

گفتم بگو

گفت الان یه سایتایی هست که اینکار رو توی زمان کم انجام میده 

رفتم توی یکی دو تا از این سایتا کمی سرچ کردم و در کمتر از یک ساعت خلاصه‌ای ۲۵ صفحه‌ای آماده شد، نمی‌دونستم بخندم یا به یک سال نیم گذشته فکر کنم :)

پی نوشت:

دنیای تکنولوژی یا هدف همان مسیر است؟!

انا بقیت الله

  • ۰۶:۵۶

روبرور گنبد توی صحن گوهرشاد یکی از رفقا روضه وداع می خوند که یکهو یه نفر گفت: انا بقیت الله فی ارضه...

و دوبار تکرار کرد

خواستم بهش بگم حاجی اشتباه میزنی اینجا مشهده نه مکه دلم به حال بچه سوخت و گریشون رو به خنده تبدیل نکردم.


پی نوشت:

شما هم اگه خواستید ظهور کنید یادتون باشه باید برید مکه اولش هم به جای رب اشرح لی صدری باید بگید الا یا اهل العالم

این روزا خیلی دلم تنگ برات

  • ۰۰:۲۸

ارنی انظر الیک...


پی نوشت:

یادمه بهش گفتم می خوام بهت هدیه بدم اما دستم بهت نمیرسه

گفت به جای من بده به کسایی که منو دوست دارن

فلیصل شیعتنا 

الان یادم افتاد وقتی به خیالم خواستم چنین کاری بکنم باز هم با دعوت نامه او اجازه پیدا کردم و از طرف آستان او راهی شدم


چرا همیشه یک قدم جلوتری...

لیست غذایی

  • ۰۵:۲۱

ظاهرا سخت ترین قسمت آشپزی انتخاب اینه که چی بپزیم

اگه پیشنهادی برای لیست غذایی برای یه هفته دارید ممنون میشم

کاربرد چفیه و ظرف نشسته

  • ۰۹:۴۵

دیشب به یکی از قابلیت های شگفت انگیز چفیه پی بردم 

نمی دونم توی دفاع مقدس هم از این قابلیت استفاده میشد یا فقط به عنوان جانماز، باند، سفره، پتو، زیر انداز، شال گردن، رو انداز و ... استفاده میشد


از خواب بیدار شدم احساس کرد دو تا پنجول کوچولو یکی در میون میزن پس کله ام


سریع متوجه شدم پسر همسایه گرامی، آقای موشه

بدون اینکه هول بشم چفیه رو که مثل پاکت برای در امان موندن از موش دور سرم پیچیده بودم کشیدم اونطرف و اون بنده خدا پا به فرار گذاشت


خلاصه ما موندیم و دویست، سیصد تا م‌وش و آبی که قطعه و باعث شده چفیه بدبخت نشسته همونجا بمونه و تمام زار و زندگی و خوردنی هایی که از سقف آویزونه


پی نوشت:

بعد از آتیش سوزی پریروز موش ها علاقه بیشتری به زندگی توی چادر ما پیدا کردن

فکر کنم باید اسباب کشی کنیم ؛-)


بعد از پی نوشت:

جدیدا حتی دلم به حال او ظرفای نشسته هم می سوزه، بندگان خدا خلق شدن مورد استفاده ما باشن نه موش ها

قهر، آشتی

  • ۱۹:۴۲

هفت، هشتا خونوار بیشتر باقی نمونده توی روستا

هفت، هشتایی که بعید می دونم به هم سلام کنن حتی

میشه گفت اینجا یه کلاس درسه که خدا ترتیب داده که توی فضای محدود درک بهتری از رفتارهای مردم داشته باشی


دیروز یا پریروز که سید با یه خیز سه ثانیه، از تیر غیب دشمن که تو زمین سر پل جا خوش کرده بود، رهایی یافت فرصتی بهش دست داد که ازشون بخواد بیشتر حواسشون به هم باشه


نزدیک بود یه حادثه نصف استان رو ببره زیر آتیش، در نتیجه خطر عای کبریت های کوچولو دست کم نگیرید،

زن مرد و بچه پیر همه با هم همکاری می کرد و یادشون رفته بود جمله همیشگی رو که تا فلانی اونجاست من نمیام.

حضورشون ذینقدر برامون شیرین بود که سوختی دست و بالمون به چشم نیومد حتی

جای حسن خالی که می گفت من چرا باید برای مردمی کار کنم که خودشون هوای همو ندارن

و جای خودم هم اون مپقع خالی که بگم حسن، مردمو بی خیال کار ما باید اول برا خودمون ثمر داشته باشه، اگه خدا بخواد بهش برکت میده و از قبلش(به کسره قاف) اگه خوبی تو کارمون باشه، وسعتش میده

سومین نفر

  • ۱۴:۲۲

دو نفر بودند 

شاید 50 سالگی شان را هم رد کرده  بودند
اولی چند ثانیه که ماند جای خود را به بعدی داد
بعد از دومی من بودم و آغوش باز ضریح

اولین بار بود و دلم می خواست ساعت ها ادامه پیدا می کرد اما من هم شدم سومین نفری که زود جایش را به بعدی داد تا آنچه را برای خودمان پسندیدیم هدیه به زائرانش کنیم

پی نوشت:
اگه بین البارونین :) -بین دو تا بارون- بری زیارت لحظه استجابتت دوبله حساب میشه؟

نانوایی

  • ۲۳:۴۰

 برای تحصیل رضای خدا یک روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا که روز سوم باید نانوایی کرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد که این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد.


پی نوشت:

نانوا بود چند سال بعد از شهادتش توی نانوایی خودش با خودم گفتم چه کار کنم شبیهش بشم، نون پختم نون زیر دستپخت خودمه


نا امیدم مکن از دولت وصلت ای دوست

  • ۲۰:۳۰

لطف تو خوانده مرا ورنه خودت میدانی

بی سر و پا تر از این بی سر و پا نیست که نیست

با اشاره به سویم لب بگشودی که بیا

هیچ وقت روی لبان تو نیا نیست که نیست


مشهد باران

پی نوشت: روز تشییع مادر شهید عطایی، امام رئوف برای هزارمین بار به من فهموند که بهتر از او خبری بر فقرا نیست که نیست

مشهد امشب بارانیست

زیر باران باید رفت

زیر باید باید شهید شد



هر که از چشم بیفتاد، محلّش ندهند

  • ۰۹:۵۶
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

شیخه

  • ۰۹:۱۵

توی سیستم محلی دست ندادن به نامحرم خیلی سخته

البته اکثرا دیگه از دا به دالو تبدیل شدن اونهایی که به زور بغلت می کنن و گریه می کنن


#موقت

به خاطر عشق

  • ۱۲:۱۰

از خواب با گریه بلند شد

توی اتوبوس نوایی پخش میشد که او را به جان زینب قسم میداد تا شهادتش را امضا کند

وقتی در دهلاویه مسحور عشق چمران، در گوشه ای خلوت کرد و ام ابیها را خطاب کرد به ناگاه پرچمی سفید منقش به نامش بر سرش کشیده شد


و خوب می دانست که همه اینها به خاطر عشق است

به قول شهید چمران:

به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.


عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.


عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.

سلام آقا(نهر خین)

  • ۱۶:۰۰

گفت آخه کی هر سال میره نهر خین تازه شما سال تحویل هم رفتید

خبر نداشد هنوز از نهر خین شهید میارن 

اون زمانی که آب رود، مثل سماور قل قل می کرد از بس که رسام ۲۳ میلیمتری توش میزدن و غواص ها دست آویزی جز یا مهدی نداشتن

بچه های ما هم میرن اونجا با شهدا زمزمه می کنن

سلام آقا فدای تو

باز دلمو آتیش زدی

گفتی یه روز جمعه میای اما هنوز نیومدی


پی نوشت: عکس ها طلبتون خصوصا شهدای امسال که توی معراج اند

اهواز(راهیان سفر عشق)

  • ۱۲:۰۰

درسته که خداحافظی خیلی سخت بود

درسته که همه وسایل از لپ تاپ و کتاب ها گرفته تا خلال دندون رو همونجا (مشهد) گذاشتم که حتما هفته بعد برگردم اما آفتاب اهواز که به تنت می خوره انگار زندگی تو رگ هات جریان پیدا می کنه

خدا رو شکر که اهواز رو آفرید

پی نوشت:

کاروان راهیان نور اهالی فضای مجازی وقتی با گرفتار شدنم از هم پاشید ناراحت شدم اما الان که می بینم هر کدوم با یه کاروان میرن حس می کنم تو همه کاروان ها تکثیر شدم

راهیان سفر عشق فراموش مباد

عالم از زمزمه ی حسن تو خاموش مباد



آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار

  • ۱۷:۵۱

وقتی دلت آماج سهام شیطان شده باشد و سر افکنده گوشه ای بنشینی و ندانی به او چه بگویی باز هم انگار دل از تو نمی کند

اصلا انتظار نداشتم که دقیقا زیر این بیت نشسته باشم

طمع کردم و دوباره خواسته ای قدیمی را بر زبان راندم

و او دوباره جواب داد و سارعوا الی ....

انگار که او مشتاق تر است تا من خودم را به آن خواسته برسانم! 

خدایا من و امامم را در رسیدن به خواسته مان سرعت ببخش...


سلطان محمود خر کیه!

  • ۲۳:۱۹

همیشه می گفت کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه

بار آخری که رفت سوریه خیلی اذیتش کردن و انگار باهاش چپ افتاده بودن

پرسیدم حالا که نمیذارن بری چیکار می کنی

گفت کار خوبه خدا درست کنه ....

خدا این قدر خوب کارشو درست کرد که توی همین سفر به لقای او رسید

امروز یه کاری رو که همه سنگ می نداختن خدا درست کرد یاد رضا افتادم

هدیه خوبی به یادگار گذاشت از خودش


دعا کردی؟

  • ۰۹:۰۹

توی حرم حضرت زینب نشسته بودیم بهش گفتم یادته بابات گفت براش چه دعایی کنی

گفت آره

گفتم خب دعا نمیکنی

گفت خدایا بابام شهید شه

گفتم بابات شهید شد

گفت الان شهید شد

گفتم آره

گفت نمیشد دو سه روز دیگه شهید بشه تا یه بار دیگه ببینمش

چیزی نگفتم

خودش ادامه داد

حالافهمیدم چرا بابام پرچم حضرت رقیه رو داد من به جاش ببرم هیئت

و سربندی هم که توی سوریه به پیشانی می بست به من داد


+

گفت و گوی همسر شهید با پسر حدودا هشت نه ساله اش



آشپزی

  • ۰۹:۵۴

پیامک وارده:

از اول هفته به کسی احتیاج داریم که آشپزیش خوب باشه

در حالی که دولت تازه یادش افتاده برای زلزله زده ها کمپ بزنه، گروه های خودجوش مردمی ساخت خونه ها رو شروع کردن

و هزار تومن هزار تومن جمع کردن

پی نوشت: 

همچنان که مشغول بازی سیاسی هستیم! سازندگی را فراموش نکنیم، خصوصا در سر پل ذهاب

بر روی انگشتش چسان زیباست انگشتر

  • ۰۲:۴۲

... گفت: «چند شب پیش خواب دیدم از دستت داره نوری بلند میشه. یقین دارم دستت مجروح شدی.». بعد تو بغض کردی و گفتی:«مجروح نشدم، چند روزی هست که انگشتر هدیه آقا دستم کردم.» و بچه ها بغض کردن و بعضی گریه کردن و هیچ دوربینی نبود اون لحظه رو فیلم بگیره... (متن کامل)


اسم زینبیون رو شنیده بودم و از مظلومیتشون می دونستم اما خب شهادت ده یازده نفر از اونها توی اربعین حسینی ذهنم رو بیشتر به سمت اونها پرواز داد

مدتی قبل تصاویر برخی از شهدا بدون ذکر نام منتشر شده بود اما اینبار قضیه فرق می کرد

بخشی از اسم همه این شهدا حسین بود


خاطره انگشتر که توی وبلاگ مهدی یاوران منتشر شده درباره ذوالفقار یا همون علیرضا جیلانه که وقتی برخی از رفقاش توی کرمانشاه مشغول امداد رسانی به زلزله زده ها بودند خبر شهید شدنش دلشون رو لرزوند

یادمه یکی از رفقاش می گفت اینجا مشکلات زیاد اما دل ما مثل کوه های بازی دراز محکمه و تا می تونیم خدمت می کنیم 

اما بعد از خبر شهادتش انگار دلی نبود که استوار بودنش رو انتظار بکشیم...

کوسه ی ریش پهن

  • ۱۷:۰۱

سؤال 419: آیا کسی که در اثر بررسی و تحقیق، حق را در مسیحیت یافت، کافر است؟

جواب: کافر نیست، مستضعف است خداوند می فرماید:

الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدن لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا(558)

مگر مردان و زنان و کودکان فرودستی که چاره جویی نتوانند و راهی نیابند.

سؤال 420: برخی می گویند مطلب فوق کوسه ی ریش پهن و تناقض است.(559)

جواب: این شخص وارونه فهمیده و کوسه ی ریش پهن می بیند، ولی قرآن را منکر نیست. مقصودش آن است که حق را تثبیت کند، هر چه وارونه فهمیده باشد؛ تنها در صورتی که حق را بفهمد و آن را انکار کند، کافر است.

حال سوال اینجاست

کوسه ریش پهن چیه؟

همسایه

  • ۱۸:۴۴

زنگ آیفون خورد

پرسیدم کیه

گفت ببخشید داشتم آیفون رو تمیز می کردم دستم خورد

بابا همسایه خوب

دمت گرم :)

رفتن...

  • ۱۴:۵۸

زنگ زد گفت من رو می شناسید

کمی فکر کردم گفتم خانم فلانی

گفت بله، توی فلان روستا شما هم بودید که مهمان آن خانواده زلزله زده بودیم؟ همان پیرزنی که نوه اش رو از دست داده بود

گفتم آره

گفت فوت کرد!

شاید نود سال خم به ابرو نیاورده بود در روستایی توی دل کوه زندگی می کرد و محور خانواده اش بود

آخرین تصویری که ازش یاده این بود که نوه اش می ترسید توی چادر بخوابه و می اومد پیش اون تا احساس امنیت کنه

نمی دونم قبل از رفتن چه افکاری از ذهنش خطور می کرد و مشتاق دیدن چه کسانی بود اما حتما رفتن او داغی بیشتر از آوار خانه، برای خانواده اش بود


ببینید


پی  نوشت:

توی این مدت هیچکس اشکم رو در نیاورده بود، (به قول رفیقم ما مثل کوه های بازی دراز مقاومیم!) به جز همین خانم که دلسوزی او برای کمک به دیگران اشکم رو در آورد

خوبی

  • ۰۰:۳۱

بعضی آدم ها خیلی خوبن

تفسیر حرف های نگفته تو ان

داغی بر دل نبود که آنها به فکر مرهمش نباشند

شاید حضور آنها بود که باعث شد از غم مردمان غرب کشور دنبال راهی جز گریه باشم

این جور آدم ها نه اینکه کار و رفتارشون خوبه، نه! اینها خود خوبی اند

پی نوشت:

خداوندا توفیق زیارتشان را روزی ام کن


بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

  • ۲۳:۳۸

امروز کمی فرصت شد پیام هام رو نگاه کنم

فرستاده:
همین الان تو روضه همراه با زلزله البته ریشترش زیاد نیست


ترکیب جالبی بود توی مجلس روضه و زلزله بیاد

میشه چیزی شبیه سخن فاضل نظری:


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل #زلزله هاست


نماز!

  • ۱۵:۳۲

بالاخر بعد از 50 ، 60 روز نمازهای شکسته مون کامل شد

شما هم امتحان کنین پشیمون نمیشین  :)

چادر نیم بند

  • ۱۴:۴۱

فکر کنم بعد از این بارون همان چادر نیم بند هم به فنا رفت

درد دل های تلخ هلال احمر تا قبل از بارون با دل خوش کردن به از این به بعد... قابل تحمل تر بود 

کاش کسی صدای ما رو میشنید به گزارشاتشان هم کمک می کرد!

گر نگه دار من آنست...

  • ۱۳:۰۱

از اینکه هر جا پا میذاریم میلرزه که بگذریم

توی رفت و آمد بین کرمانشاه و سر پل دیدیم یه ماشین کنار جاده است همه بدنه اش هم ضربه خورده

گفتیم حتما سه چهار دور معلق زده

پیاده شدیم ببینیم کسی توشه یا نه

که یکی با لباس هلال احمر اومد بیرون

از قضای روزگار سه نفر بودن و ماشین یازده دور چر خیده و چند متر اون ور تر افتاده اما یه خط هم بر نداشتن

یاد صحبت دیروز افتادم که هر چی هم بجنبیم اگه قرار باشه بریم میریم

خدا این بندگان خدومشو ویژه حفظ کرد که تشر به ما بزنه خدمت کنین باقیش با من

کار حضرت فیل

  • ۱۱:۰۱

امروز دو تا نماز آیات رفت تو پاچمون

وقتی شروع به لرزیدن کرد داشتم فکر می کردم برم بیرون یا نه

بعد شنیدم یکی از بیرون داد میزد یالله یکی یاحسین یا ابالفضل

دیدم حسش نیست ، تازه یه سری ملت هم توی همون اتاق خوابن، اگه قرار بود بیرون بریم باید اونا رو بیدار می کردم که همین یه قلم کار حضرت فیل بود


۱ ۲
کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لااقل حکــایت مــا را بیــان کنــد
دنبال کنندگان 300+ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan