- جمعه ۴ اسفند ۹۶
- ۰۹:۰۹
توی حرم حضرت زینب نشسته بودیم بهش گفتم یادته بابات گفت براش چه دعایی کنی
گفت آره
گفتم خب دعا نمیکنی
گفت خدایا بابام شهید شه
گفتم بابات شهید شد
گفت الان شهید شد
گفتم آره
گفت نمیشد دو سه روز دیگه شهید بشه تا یه بار دیگه ببینمش
چیزی نگفتم
خودش ادامه داد
حالافهمیدم چرا بابام پرچم حضرت رقیه رو داد من به جاش ببرم هیئت
و سربندی هم که توی سوریه به پیشانی می بست به من داد
+
گفت و گوی همسر شهید با پسر حدودا هشت نه ساله اش