- پنجشنبه ۹ آذر ۹۶
- ۱۳:۱۵
آخرین باری که یه گرزه هفت خان رو گذرونده بود و وارد خانه ما شده بود به بیست سال پیش بر می گشت
امروز که دوباره سر و کله اش پیدا شد یاد یکی از پست های همین بلاگ افتادم
*
وارد خانه شد، پوتین و جورابش رو که در آورد مادرش با تعجب گفت اسماعیل پس انگشتت کو؟
جا قحط بود باید انگشتت رو می زدن
- نه مامان کار خودیه! اردوگاه ما یه سری موش داره که بچه ها رو از محبتش بی نصیب نمیذاره
لپ یکی از بچه ها، گوش یکی دیگه و این بار هم انگشت شست پای من رو وقتی خواب بودیم ترتیبش رو دادن!
اسماعیل فردا دوباره پوتین هاش رو پوشید که بره دید مادرش با چند تا گونی اومد
- اینا چیه مامان
- 17 تا گربه گرفتم گداشتم تو گونی با خودت ببر اونجا آزاد کن
گربه ها رو برداشت و با خودش برد
ننه اسماعیل اما کنجکاو بود این موش های پهلوون رو ببینه که چطور لقمه چرب گربه ها میشن
روز بعد رفت پیش پسرش توی اردوگاه
- اسماعیل
- بله مامان
- گربه هایی که دیروز بهت دادم کو؟ نمی بینمشون
- همشون رو گرزه (موش) خورد!
*
پی نوشت: ندارد :)
- خونه مادری
- ۴۳۴