- شنبه ۲۶ خرداد ۹۷
- ۱۹:۴۲
هفت، هشتا خونوار بیشتر باقی نمونده توی روستا
هفت، هشتایی که بعید می دونم به هم سلام کنن حتی
میشه گفت اینجا یه کلاس درسه که خدا ترتیب داده که توی فضای محدود درک بهتری از رفتارهای مردم داشته باشی
دیروز یا پریروز که سید با یه خیز سه ثانیه، از تیر غیب دشمن که تو زمین سر پل جا خوش کرده بود، رهایی یافت فرصتی بهش دست داد که ازشون بخواد بیشتر حواسشون به هم باشه
نزدیک بود یه حادثه نصف استان رو ببره زیر آتیش، در نتیجه خطر عای کبریت های کوچولو دست کم نگیرید،
زن مرد و بچه پیر همه با هم همکاری می کرد و یادشون رفته بود جمله همیشگی رو که تا فلانی اونجاست من نمیام.
حضورشون ذینقدر برامون شیرین بود که سوختی دست و بالمون به چشم نیومد حتی
جای حسن خالی که می گفت من چرا باید برای مردمی کار کنم که خودشون هوای همو ندارن
و جای خودم هم اون مپقع خالی که بگم حسن، مردمو بی خیال کار ما باید اول برا خودمون ثمر داشته باشه، اگه خدا بخواد بهش برکت میده و از قبلش(به کسره قاف) اگه خوبی تو کارمون باشه، وسعتش میده