یاحسین، کربلا

  • ۱۰:۴۷

🔻ابتکار عمل داشت به دست دشمن مى‌افتاد و کم‌کم ما را دور مى‌زدند. در معرکه‌اى سخت و مشکل گیر کرده بودیم. یعنى حتى فکر نمى‌کردم که زنده برگردم. ضبط صوت گوشى من همیشه در خط روشن بود. در عملیات تل قرین هم گوشى در جیب پیراهنم بود و ضبط آن روشن بود. دیگر گوشى من باترى نداشت و نمى‌شد فیلم‌بردارى کرد. گذاشتم روى ضبط صوت تا حداقل مقدارى صحبت کنم و براى خانواده‌ام ثبت شود.
🔸گفتم: "روبروى ما تکفیرى‌هاى لعنتى هستند. یک نفر الان ترکش خمپاره خورد و پایش قطع شد." آنجا دیگر فکر نمى‌کردم زنده برگردم. گریه‌ام گرفت. با همان حالت بغض ادامه دادم و گفتم: "گریه من نه از سر ترس، بلکه از این است که بنده خوبى براى خدا نبودم." مسلحین هم داشتند از سر تل بالا مى‌آمدند. درگیرى خیلى شدید بود. محاصره شده بودیم. من ١٠٠ درصد یقین داشتم که دیگر از آنجا زنده برنمى‌گردم. یکى از بچه‌ها پرسید: "عقب‌نشینى کنیم؟" گفتم: "نه! نه! عقب‌نشینى در کار نیست. سنگر را حفظ کنید."
🔺آخرِ صوت، من از غلامحسین طلب آب کردم و گفتم: "غلامحسین جان، آن پایین آب دارید؟" او که پایین تل بود، گفت: "نه والله. اینجا آب نداریم." من هم به او گفتم: "یا حسین، کربلا."

صفحه ٤١
برگرفته از کتاب «ابوعلی کجاست»

زندگی‌نامه خود گفته شهید مرتضی عطایی

من او
با این قسمت هایی که میذارید از کتاب ابوعلی مشتاق میشم برای خوندن کتابشون، ممنون. قبل این مطالب فقط میدونستم ابوعلی دوست شهید صدرزاده بود. 
به قول خودشون 
رفیق شهید، شهیدت می کند!
عین الف
سلام علیکم
خدا خیرتان دهد!
ان شاء الله فرصتی فراهم شود که کتاب را بخوانم.
سلام
ممنون
ان شاءالله
علی اسمعیلی
چقدر زیبا تأثیر خوبی بر من داشت
خب الحمدلله
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لااقل حکــایت مــا را بیــان کنــد
دنبال کنندگان 300+ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan