اعجاز تو را باور می کنم

  • ۰۰:۱۱

اگر در ازل به تو گفته باشند از میان تمام هستی کسی را برای خود انتخاب کن

و تو تمام خواستنی های هستی را در عمق چشمانش دیده باشی و او را به برادری ات برگزیده باشی، آن لحظه بر تو چگونه می گذرد

.

گفتی همه عزیزانم را میدهم

مسلم رفت اما او هنوز  هست

علی اکبر رفت و او هست

حتی قاسم رفت و هنوز...

.

حسین تو از میان همه او را انتخاب کرده بودی

اما چرا گره از کلام باز نمی کنی؟

.

.

اینجاست که من اعجاز آن دردانه را باور می کنم

کسی که بزرگترین گره ها را وا می کند

یک کلام گفتی عمو آب

و او رفت تا امانت پدرت ادا شود

.

.

پی نوشت:

حاجت گرفتن یک راه دارد: از رقیه تا اباالفضل

با نام حسین قد می کشید

  • ۱۹:۱۹

غلامحسین وخدیجه همیشه از خدا می‌خواستند پسر با ایمانی به آنها بدهد تا در هیئت‌ها پرچم دار و زنجیرزن و عزادار امام حسین (ع) باشد؛ برای همین نذر کردند که اگر خداوند دعای آنها را مستجاب کرد پس از یک سال به مشهد بروند و هم وزن موهایش اسکناس در ضریح بیندازند.

«15 مرداد 49 خداوند به ما یک پسر داد. پدرش گفت اسمش  را ابوالفضل میگذاریم به یاد کسی که همیشه حامی امام زمان خودش بود. یک سال از تولد او که گذشت به مشهد رفتیم، موهایش را تراشیدیم و نذرمان را ادا کردیم. بزرگتر که شد روزها و شب های محرم را در دسته جات سینه زنی و زنجیرزنی سپر می‌کرد و با نام حسین قد می‌کشید.»[1]

7 ساله که شد هم پای بچه‌های هم سن و سالش به مدرسه رفت. تا سال سوم شهر گرگان درس خواند و پس از آن خانواده ابوالفضل به مشهد مقدس مهاجرت کردند. کلاس پنجم بود که به عضویت بسیج درآمد و با اینکه سن کمی داشت اما شب ها برای حفظ و حراست از انقلاب به گشت زنی می پرداخت.

«ابوالفضل 11 ساله بود. یک شب سرد زمستانی که با برادران مشغول گشت زنی بودند، مسئول آنها به خانه آمد و به پدر و مادرم گفت هر چه به ابوالفضل می گوییم شما کوچکید و امشب هوا خیلی سرد است به خانه بروید؛ قبول نمی کند. پس لااقل لباس گرم به او بدهید.»[2]

ادامه دارد ان شاءالله و این تازه آغاز ماجرای من و ابوالفضل در خانه مادری اش بود



[1] . مادر شهید

[2] . خواهر شهید

به منطقه نرو+خاطره

  • ۱۰:۰۴

در عملیات بصر الحریر دشمن نه نفر اسیر گرفت که پنج نفر از آن‌ها را به شهادت رساند و چهار نفر دیگر در ماه رمضان سال ۹۵ با اسرای مسلحین معاوضه شدند، یکی از این اسرا حیدر محمدی بود. مسلحین موقع اسارتش عکس شاخص فاطمیون را به او نشان داده و گفته بودند، ابوعلی کجاست؟ می‌گفت: «ابوعلی دیگر به منطقه نرو اگر رفتی اسیر نشو که برایت نقشه‌ها دارند!» +معرفی کتاب در ادامه

کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لااقل حکــایت مــا را بیــان کنــد
دنبال کنندگان 300+ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan