- سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶
- ۱۶:۵۸
...من هم تصمیم گرفتم مثل او راهی جبهه بشوم(ادامه از پست قبل)
توی منطقه وارد بیمارستانی شدم که رزمنده ۱۴، ۱۵ ساله ای خیلی بی تابی می کرد و مادرش رو صدا می کرد
به من گفتند نقش مادرشو بازی کن شاید آروم شه...
هر کاری از دستم بر می اوند انجام میدادم تا اینکه یه روز علی بهم گفت
مادر این کارا به نظرت ریا نیست؟
خیلی جا خوردم
گفتم چطور تو که میای می جنگی نمیگی ریاست اما برای من میگی ریا!
گفت اگه واقعا می خوای کاری کنی، برای مظلوم ترین ها و محروم ترین ها انجام بده
پرسیدم خب اینا که می گی کجان؟ آدرس بده
گفت یه سر به آسایشگاه ایمان بزن، موجی ها هم مظلومن هم محروم
گفتم تا کی
گفت تا مرز خاموشی
.
الان بیش از ۳۰ سال می گذرد و شمع وجود او گرما بخش این آسایشگاست، جایی که همه او را مادر صدا می کنند
برایش نقاشی می کشند و وقتی که می رود پشت سرش گریه می کنند
پی نوشت:
سلام بر روح الله که شیفتگانش عشق را برایمان ترجمه کردند
بعدا از پی پوشت:
ان ذکر الخیر کنتم اوله
امروز احساس کردم امام رضا میگه چرا اینقدر دیر اومدی، ممنونم که حواست به رفت آمدم هست و غبار فرش های حرمت را روزی شانه هایم کردی
- خونه مادری
- ۴۶۶
سلام علیکم دعوتتون میکنم به چالش سفر در زمان منتظر سفرنامتون هستم!